11..

ساخت وبلاگ

امکانات وب

کیفش دستش بود صدام کرد گفت بیا نمیدونستم چی  قراره بشه ولی خیلی نگران بودم و حس خوبی نبود  حالتی که اون لحظه داشت قرار و اروم منو هم میگرفت.. داشت میرفت سمت سطل آشغال و میگفت( دیدی چن تا چرخ با یه چیزی  بهم وصلن تا اخرش میرسن به یه چیزی چه بهتر که همون اول هر چیزی بره سر جای خودش......) نمیفهمیدم ینی چی این حرفا الانم مطمئن نیستم همینارو گفت دقیقا یا نه... به سطل آشغال که رسید کیفشو باز کرد و یه جعبه ی کادوی قرمزو انداخت توش... همون جعبه ساعتی  که اولین تولدش بهش داده بودم...و بعدشم یکی دوتا چیز دیگه...هدیه های من بود...هنگ کرده بودم ....نمیفهمیدم...هیچی نمیتونستم بگم... گفت اینا رو یادته!؟اینا چین؟؟!اینارو از کجا برای من گرفتی ؟ از پولای اونی که تو رو ازمن دزدید و بهم گفت دزد؟!!!....نمیخامشون.... و رفت......... و من موندم و یه مخ هنگ و یه دل تیکه تیکه شده و یه روح خیلی داغون و یه حال خیلی پریشون..........نمی تونستم فکر کنم... همینکه رفت اشکا بد هجوم اوردن به چشام....خشکم زده بود شروع کردم به هق هق زدن.... و اشک ریختم و اشک ریختم  و اشک ریختم... اون صحنه اون حرفا واقعا.....نابودم کرد...:'(...... و الانم هنوز هنگم و نمیفهمم و نمیدونم........................................................  11.....ادامه مطلب
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 12:01

خب اون حق داره.............:'(....

و اون ته ته ته دلگرمی ایه که میتونم به خودم بدم....:'(.....

اره اصن هر کاری بکنه حق داره:'(((((....ولی حق نداشت هدیه های منو جلو چشم خودم پرت کنه تو سطل آشغال  لاقل به حرمت وقتایی که با هم خندیدیم...:'(((((((((((((((

حقققق نداشت:'((((((((...نه..........:'(((((....

11.....
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 12:01

من بد کردم:'(((((((((((((((((

و بدی که می بینم نتیجه ی بدیای خودمه:'((((((((((((((((((((((((((( بد کردنایی که از رو نادونی و نفهمی انجام شد:'((((((((((((((((((((((((

و حالا منم و خودم و انتخابای گذشتم:'((((((((((((

11.....
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 12:01

هیچوقت جرئت گفتن -همه چیز-  رو نداشتم به هیچکس...:'((((((((((((((((((((((((((((((((
11.....
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 12:01

احساس میکنم خیلی عاشقشم:'(...

احساس میکنم دلم خییییلی براش تنگه...:'(...

11.....
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 12:01

هر لحظه هواش تو سرمه:'(...

احساس میکنم هر لحظه  گرمی دستاشو احتیاج دارم:'(...

11.....
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 12:01

از تاریخ اخرین پستم خیلی میگذره...تو این مدت هزاراااان جور اتفاق افتاده که اصلا حوصله ی نوشتنش رو نداشتم... الانم ندارم.... فقط اومدم بنویسم زندگی اونققققققدر پر ماجراس....اونققققدر پر از تلخیه.......اونقدددددر پر از شیرینیه.....اونقققققدر پر از اتفا 11.....ادامه مطلب
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 17:53

این سرما خوردگی واقعا امونمو بریده....:(

اصلا من با همه چیزش کنار میام....فقط خدایی این سوزش بینی دیگه...:((((

دیشب اصلا خابم نبرد بخاطر همیننن....

اه.......

11.....
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 17:53

احساسی که الان دارم اینه...

گنگی.......ابهام............تنهایی.......گم شدن......

بین همه ی شلوغیای این دنیا.....

 

11.....
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 17:53

دیشب پرسرتاری که سرممو وصل کرد تمام مدت کنارم نشسته بود و هی نگام میکرد....

وقتی تموم شد با لبخند بهم گفت خیلی نازی:)....

 

 

11.....
ما را در سایت 11.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0smile0 بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 17:53